فیلم آن (it) یک فیلم آمریکایی در ژانر ترسناک به کارگردانی اندی موسکیِتی است که در سال ۲۰۱۷ اکران شد. فیلمنامه این فیلم توسط کری فوکوناگا بر اساس رمانی به همین نام، نوشته استیون کینگ به رشته تحریر درآمده است. اتفاقات فیلم در تابستان سال ۱۹۸۹ رخ میدهد و داستان هفت کودک از شهر خیالی دِری در ایالت مین آمریکا را دنبال میکند که در اثر مواجهه با دلقکی ناشناس دچار وحشت شدهاند. پیشتر نیزدرسال۱۹۹۰، مینیسریالی بر اساس این رمان ساخته شده بود.
فیلمبرداری آن از ۲۷ ژوئن ۲۰۱۶ در تورنتو کانادا آغاز شد و در ۲۱ سپتامبر ۲۰۱۶، در اوشاوا به پایان رسید. انتاریو و پورت هوپ از دیگر لوکیشنهای فیلمبرداری بودند. کمپانی نیو لاین سینما، کار ساخت و تهیهکنندگی فیلم را برعهده دارد و کمپانی برادران وارنر نیز مسئول اکران و پخش فیلم بوده است.
این فیلم از چند بعد اجتماعی، سیاسی و فلسفی قابل بررسی است، اما در این مقاله صرفا به مبحث روانشناسی فیلم پرداخته و سایر جنبههای آن را به متخصصین موبوطه واگذار میکنیم.
عنصر اصلی فیلم ایت را میتوان (ترس) در نظر گرفت که با نخستین دیالوگ آن که توسط برادر کوچک بیل یعنی جرجی بیان میشود:"مطمئنی توی درد سر نمیافتیم".
از همان ابتدای داستان کارگردان مستقیما به مخاطب میرساند که قرار است با کدام جنبه شخصیت او ارتباط بر قرار کند. همچنین برای اینکه بتواند جنبههای مختلف هراس آدمی را به تصویر بکشد تصمیم گرفته تا تعداد عناصر داستان را افزایش دهد و بیشتر دلهرههای زندگی افراد را تا رسیدن نویسنده به مقصود خود یکجا جمع کند. ترسهایی همچون: هراس از خدا و مذهب، نقص و بیکفایتی، آسیب و ضرر، تاریکی و تنهایی، ترس از مرگ، ترس از گناه و...
قبل از پرداختن به داستان، دو اصطلاح را برای عزیزانی که این تحلیل را مطالعه میکنند و ممکن است با اصطلاحات روانشناسی آشنا نباشند مختصرا توضیح میدهیم.
نخست، مسئله درک رویدادهای پیرامون است که از دیدگاه روانشناسان به نام کپینگ یا مکانیسم دفاعی یا بطور کلی واکنش افراد است به پدیدههای زندگی که در سه سطح طبقهبندی میشود: پزیرش، انکار و واکنش وارونه. در فیلم ایت تمام افرادی که در تقابل با عنصر ترس خود ظاهر میشوند از یکی از این سه روش بهرهگیری میکنند. مثلا هنری که در عمل، دشمن عناصر اصلی فیلم محسوب میشود ترسهایش بعلت آسیب فراوان از سمت پدر معرفی میشود. هنری ترسهای خود را با استفاده از مکانیسم دفاعی (واکنش وارونه) به شکل خشم نشان داده و سعی میکند با چیره شدن بر منابع ضعیف مدرسه، احساس قدرت کرده و بر ترسهای خود فائق آید.
نکته متمایز "گروه بازندگان" با سایر شهروندان شهر خیالی "دری" این است که اعضای این گروه، هم توسط خود و هم توسط سایر دانشآموزان مدرسه به بازنده بودن و ترسو بودن شهرت پیدا کردهاند. با این تفاسیر نخستین مرحله از درمان خود را اینگونه آغاز میکنند: ما ترسو هستیم (پذیرش). این پذیرش از منظر روانشناسی معنایی بزرگ دارد و آن نخستین قدم در راه نجات خود است. هنری اگر نجات نمییابد بخاطر این است که فکر میکند خودش منبع ترس است (واکنش وارونه) و نوچهاش که در کانالهای آبراهی بیرون شهر گرفتار میشود گمان میکند که از هیچ چیز واهمه ندارد(انکار). تا اینجا با این سه کلید واژه مهم در تعامل انسان با پدیدهها آشنا شدید.
نکته روانشناسی دوم که باید در نظر داشت تعریف دو اصطلاح "ناخودآگاه" و "ناخودآگاه جمعی" است که اولی توسط فروید بسط و گسترش یافت و دومی را یونگ مطرح کرد.
ناخودآگاه بخش تاریک وجود هر انسان است که فرد به محتوای آن دسترسی ندارد و شامل تمامی خاطرات و رویدادهای بدو تولد تا امروز میشود. این حافظه با وجود قابل دسترس نبودن بشدت بر هیجان، احساس، ادراکات و رفتار فرد اثر گذار است و تصمیمات و اهداف او را تحت تاثیر قرار میدهد. فروید ناخودآگاه را به کوه یخ تشبیه میکند، که بخش اعظم آن ناپیدا و فقط قله آن قابل رویت است. تنها راه دسترسی به این بخش از طریق هیپنوز یا تعبیر خوابها میسر بوده و همچنین معتقد است دسترسی به محتوای آن میتواند خطرناک هم باشد!
یونگ این نظریه را بسط و گسترش داد و اضافه کرد؛ اجتماعی از مردم میتوانند دارای یک ناخوآگاه مشترک باشند که محتوای آن میتواند قرنها اطلاعات را در خود ذخیره کند و بر رفتار و عاقبت یک اجتماع بزرگ اثر گذار باشد و آن را (ناخودآگاه جمعی) خواند. کاملا روشن است که ناخودآگاه جمعی چیزی فراتر از حافظه فردی باید باشد، از آنجا که همزمان بر افراد یک جامعه اثرگذار است.
این چند اصطلاح را توضیح دادیم، چون که در مشاهده دوباره فیلم میتوانید رد پای آن را بیابید.
شهر خیالی "دری" شهر کوچکی است که از گذشته تا کنون قربانیان زیادی گرفته و این ناپدید شدن کودکان شهر با دو چیز ارتباط تنگاتنگی دارد: اولین مورد کانالهای در هم پیچیده فاضلاب زیر زمینی و دوم موجودی خنثی بنام "پنیوایز". او یک دلقک است که در فرهنگ غرب نمادهای گوناگونی را شامل میشود: یک عروسک خندان با چهرهای عجیب که همواره پشت آن رفتار و حرکات خندهدار، یک چهره واقعی داشته. گاه از آن چهره واقعی بعنوان یک موجود مخوف نام برده شده و گاهی یک مرجود غمگین. فیلمهای زیادی از این المان استفاده کردهاند اما در اینجا هدف از دلقک موجودیست که با سالهای کودکی در ارتباط است و پشت وعدههای کودکانه چهرهای آسیب زننده دارد. بطور کلی نویسنده میخواهد نشان دهد چطور آسیبهای فردی در سیر تحولی خود با روزگار کودکی مرتبط است. (دقت کنید در اینجا ما صرفاً به بعد روانشناختی نمادها پرداختیم نه جنبههای دیگر این سمبلها).
بیل: چیزی که او را غمگین و آزرده خاطر میکند تلفیقی است از احساس شرم، امید و گناه و ترس از مواجه شدن با واقعیت که مسئله اصلی اوست. بیل در مقابل اینکه برادر کوچک خود را از دست داده احساس گناه میکند، چرا که سعی کرده بود جرجی را متقاعد کند که از چیزی نترسد و در این راه جرجی مغلوب ترسهایش شده بود. بیل برای "انکار" این اتفاق دردناک بدنبال راهیست تا جرجی را بیابد و نصیحت پدر او مبنی بر اینکه ما جرجی را از دست دادهایم کارساز نیست. پذیرش این سوگ برای بیل به معنای پذیرش گناه و عدم مسئولیت پذیری در مقابل برادر کوچکتر و مواجهه با احساس فقدان است، از این رو بیل در جهت مقابله با این هیجانات است که تصمیم میگیرد برادر خود را پیدا کند. بیل در این راه اعضای گروه بازندگان را با خود همراه میکند که بعداً دو نفر دیگر نیز به آنها ملحق میشوند.
بورلی: تنها دختر جمع بازندگان، کسی که در خانه ای غمگین زندگی میکند با پدری که مشخصاً دچار مشکلات روحی است. کارگردان به روشنی از مخوف بودن این پدر، پرده برداری میکند و نشانههایی از کودک آزاری جنسی را نسبت به بورلی بر ملا میکند. بورلی فقدان وجود پدر را با همانند سازی خود با پسران در جهت فرار از جنسیت خود آشکار میکند. جنسیتی که همواره برای او شرایطی برای سوءاستفاده ایجاد کرده است. مسئلهای که خود باعث مضنون شدن سایر بچههای مدرسه به او شده تا او را یک فاحشه بنامند. دختری که با نزدیک شدن به بلوغ و زنانگی بیشتر باید بترسد چرا که شرایط محیاتری برای مورد سوءاستفاده بودن ایجاد میکند. بورلی برای مورد پذیرش بودن در جمع گروه بازندگان به آنها کمک میکند تا هم مهر تاییدی بر ویژگی زنانگی و مادرانه خود او باشد (مسئله ای که از آن میگریزد) و هم در جمع افرادی که قضاوت کننده نیستند قرار گیرد، شاید تا اینجا متوجه ترسهای بورلی شده باشید.
ادی: او در کنار مادری زندگی میکند از نوع حمایتگر افراطی، مراقبت کنندهای که حواسش به همه چیز ادی هست. بزرگ شدن او را در نظر نمیگیرد و ابایی ندارد که ادی در جمع دوستان نوجوانش هنوز باید بوسه خداحافظی را نثار مادرش کند، مسئله ای که برای او بسیار شرم آور است. مراقبت زیاد و ترس از آسیب و گزند ویژگیهایی است که مادرش در او نهادینه کرده. ادی سرشار از هراسهایی است که شامل بیماری و آسیب است. در نمایی از فیلم، گروه برای خرید لوازم پانسمان به فروشگاه میروند و چون پول زیادی همراه ندارند به ادی پیشنهاد میدهند خریدها را بنام مادرش بنویسند در پاسخ میگوید" اگر مادرم بفهمد اینها را برای خودم خریده ام تمام هفته را باید در اورژانس بگذرانم"، این دیالوگ به تنهایی کافیست تا عمق فاجعه حفاظت از او توسط مادر، نازپروردگی و ترس از بیماری را به مخاطب القا کند. اما فیلم به این بسنده نکرده و در جای جای آن با دیالوگهای هراس آمیز او نسبت به بیماری، آسیب و خطر مواجه میشویم. ترسهای ادی عمدتا حول محور بیماری و کثیفی است.
بن: او پسر عاشقپیشه گروه است. تنهایی خاصی دارد و بخاطر اضافه وزنش از طرف هنری مورد توهین قرار میگیرد. علاقه مندی او شدیدا به کسب اطلاعات و مطالعه است. از او میتوان بعنوان محقق گروه بازندگان نام برد. ادی در کنار تحقیقاتش آنچه که مربوط به گذشته شهر"دری" هست را در کتابخانه شهر جستجو میکند. واهمههای بن بیشتر حول محور گذشته تاریخی دری میچرخد. او از تاریخ تاریک شهر دری هراس دارد و این هراس ناشی از جمع آوری مطالب مربوط به حوادث شهر است. در کنار این ترسها یک نقش مهم در ساختار جسم گروه هم بازی میکند (اگر گروه را بخشهای مختلف وجودی یک انسان در نظر بگیریم او گاهی نقش منطق و گاهی نقش احساس را بازی میکند).
استنلی:
نویسنده برای نشان دادن ترسهای دینی و مذهبی که از کودکی در اذهان آنها گنجانده میشوند از شخصیت استنلی استفاده کرده. استنلی فرزند یک خاخام است که از طرفی انتظار میرود که به متون دینی و کتاب مقدس مسلط باشد و از طرفی با مطالعه آنها ترس عجیبی را نسبت به خدا و شیطان در وجود خود پرورانده است. با اینکه کارگردان نتوانسته این شخصیت را با موضوع گروه کاملا مچ کند و بخصوص در صحنههای پایانی فیلم ترسهایش مثل تافتهای جدا بافته، سنخیتی با ماجراجوییهای گروه ندارد ولی از آنجا که موضوع مهمی برای هراسهای مجهول آدمی بوده آن را در متن فیلم گنجانده است. مورد دیگری که از دیدگاه نویسنده و کارگردان القا شده است احساس تهدید آمیزی است که استن نسبت به پرتره موجود در یکی از اتاقهای کنیسا است که او با آن مواجه است و گویی مجبور است احترام خاصی برای این تصویر قائل باشد. ترس و اجبار، عناصر توام با هم در مناسبات دینی است ، دینی که خاخامها و کشیش ها معرفی میکنند. اما با کمی جستجو بر روی این اثر متوجه شباهت آن به مجموعه ای از پرترههای آمادئو کلمنته مودیلیانی میشوید. مودیلیانی نقاش و مجسمه ساز ایتالیایی و یهودی تبار بود. اگر تا اینجا متوجه شباهت های اسنلی و مودیلیانی نشدهاید شاید بهتر باشد چهرههای آنها را با هم مقایسه کنید تا شکی برایتان باقی نماند که کارگردان در پی معرفی شخصیتی مشابه اوست. زندگی دردناک مودیلیانی و فقری که او را مجبور میکند به بهایی اندک هنرش را به ثروتنمدان بفروشد یا برای یک وعده غذا نقاشیهایش را حراج کند. پرترههایی که مجبور است بر خلاف میلش به آنها احترام بگذار ، هرچند اعتراضش را نیز در آن اثر میگنجاند. مودیلیانی در جایی مینویسد: هنگامی که روحت را شناختم میتوانم چشمانت را نقاشی کنم. اگر به پرتره مقدس استنلی نگاه کنیم خبری از چشمها نیست. روح تصویری که به او مینگرد مجهول است، که خود اشاره ظریفی است به مقدس پنداشتن مجهولات. حال بیایید دیالوگ پدر استنلی را با یکی از نوشتههای مودیلیانی مقایسه کنیم. آنجایی که استنلی را برای عدم تسلط بر نوشته های متون مقدس مورد تحقیر قرار میدهد.
مودیلیانی خطاب به یک دوست مینویسد:
... دوست عزیزم، من این نامه را می نویسم که شرحِ حال و روز خود را برایت گفته و از طرف دیگر خویش را بر خودم ثابت نمایم. من صید یک نیروی عظیمی هستم که میجوشد و میخروشد و سپس نابود میگردد. امروز یک بوژوا به من توهین کرد و مرا و یا حداقل مغزم را تنبل خطاب کرد این برای من رخداد خوبی بود. خوب است که هر روز قبل از برخاستن این نهیب را بشنوم. اما آنها نه ما را ، نه زندگی را درک نخواهند کرد.
تصویر مودیلیانی به همراه دو اثر از این هنرمند
ریچ: این عضو گروه را میتوان کم حاشیه ترین آنها دانست در حدی که بنظر میآید نویسنده و کارگردان برای خالی نبودن عریضه از او استفاده کرده باشند یا اینکه بواسطه داشتن شخصیت خوشباش، برای بالانس گروه استفاده شده. جدا از بازی خوب او در فیلم از نظر سهم ترسی که باید در گروه بعهده داشته باشد چیز چندانی به چشم نمیخورد. ریچ ترس از مرگ دارد او میترسد سرنوشتی همانند سایر گمشدههای شهر داشته باشد و این ترس از مرگ را طی فرایند فیلم با خود یدک میکشد.
مایک: عضو سیاهپوست گروه بازندگان، کسی است که بعلت یک حادثه آتشسوزی یتیم شده و شاهد این بوده که والدینش بخاطر گیر افتادن در اتاق نتوانستهاند خود را نجات دهند. اما ترس او تنها از مرگ نیست. مایک به دلیل تنهایی و فشارهای نژادپرستانه برخی شهروندانش بخصوص تیم هنری دچار اضطراب است. در محل کار (کشتارگاه یا دامداری)، همان محلی که با سلاخی حیوانات سر و کار دارند، کارفرمایش که میتواند از نزدیکان و دلسوزان مایک باشد از او میخواهد به حیوان شلیک کند. مایک تلاش خود را میکند اما برای کشتن یک حیوان قدرت لازم را ندارد. کارفرمای سیاهپوست او به مایک گوشزد میکند: اگر میخواهی زنده بمانی باید یاد بگیری جزء یکی از دو گروه باشی یا این طرف قرار می گیری(اشاره به سلاخ) یا آن طرف (اشاره به گوسفندان). این نمای فیلم تشریح ذهنیت دوگانه جهان هستی بین شکار و شکارچی است. همینطور حد فاصل بین سیاه یا سفید بودن، برده یا ارباب بودن. همچنین بیانگر نمادهای اجتماعی است که توضیح دهنده چرایی بالا بودن درصد بزه در بین سیاهان آمریکایی نسبت به سفیدان است. نویسنده شاید تمایل به بیان این دارد که گاهی سیاهان راهی جز مبارزه ندارند مبارزهای که سفیدان آن را بزهکاری مینامند. مایک اما پس از پشت سر گذاشتن آن خاطرات تلخ در مورد والدینش بسیار آسیب پذیر شده و از مواجهه با قدرت طلبان واهمه دارد. ترسهای مایک تا مبارزه با هنری و پنیوایز همراه اوست، ترس از درگیری و دفاع از خود، ترس از کم بودن و جنس دست دوم بودن.
بیل که نمیتوانست با مرگ برادرش خودش را مواجه کند تصمیم میگیرد زنده بودن او را ثابت کند. بیل دوستانش را متقاعد میکند تا مسیری را که جرجی در آن گم شده پیگیری کنند تا شاید بتوانند به منشاء آن برسند. جستجوگری آنها ثمرهای ندارد جز نجات "بن" که در حوالی کانالهای فاضلاب پیدایش میکنند در حالی که از دست هنری و نوچههایش فرار کرده و شدیداً آسیب دیده است.
عضو دیگری که قرار است به آنها ملحق شود بورلی است که برای خریدن پد بهداشتی در فروشگاه به قفسه محصولات بهداشتی زنانه زل زده است، نمایی از مواجهه بورلی با بعد جدید اوست که این خیره شدن را توضیح میدهد. پذیرش بلوغ و زنانگی و به تبع آن مواجهه با چیزی که از آن هراس دارد. ولی انگار انتخاب دیگری هم ندارد. بورلی بسته مورد نظرش را برداشته و طوری که دیگر همکلاسیهایش که در فروشگاه حاضرند اورا نبینند رفتار میکند اما مستقیما وارد راهرویی میشود که اعضای گروه بازنده برای خرید لوازم پانسمان آنجا جمع شدهاند. بورلی به آنها کمک میکند تا از دردسر رها شوند بنابر این عضو جدید گروه به آنها ملحق میشود.
گروه بازندگان در مسیر پیدا کردن منشاء کانالهای فاضلاب از دانش بیل بسیار کمک میگیرد چرا که مغز متفکر گروه است و تحقیقات زیادی در مورد حوادث گذشته "دری" انجام داده است. گرفتن رد پای حوادث مشابه در مورد مفقود شدن سایر بچهها در گذشته دری آنها را به سمت یک خانه متروکه میکشاند تا برای کشف آن اقدام کنند.
بورلی که با بزرگترین چالش زندگی خود مواجه شده (بلوغ و پای گذاردن به مقطعی که همیشه از آن وحشت داشته و رها کردن دنیای کودکی). دستشویی و حمام در این نما گویای مواجه او با خصوصیترین ویژگیهای جسمانی اوست و فاضلاب، چنانکه که در ابتدای متن بیان شد نمادی از ضمیر تاریک وجود یا همان ناخودآگاه اوست (گندآبهای از آنچه انسان در پی فراموشی و سرکوب آنهاست انباری از خاطرات ناخوشآیند و یا بی ارزش). بخش تاریک وجود چون رشته موهای بلندی اورا گرفته تا به عمق خود بکشد و در آنجا او را معلق و سرگردان کند. بورلی به شدت مقاومت میکند و درنهایت فوارههای خون از مجرای لوله دستشویی تمام محیط را خونآلود میکند. این بخش را میتوان بعنوان بهترین مدل به تصویر کشیدن وسواس فکری بورلی نسبت به خونی که آن روز در آنجا مشاهده میکند تحسین کرد. رنگی قرمز که سراپای وجود او و کل محیط حمام و دستشویی را در خود غوطهور میکند به زیباییِ تمام، ساختار فکری فاجعهسازی را در ذهنیتِ خیالی بورلی به تصویر میکشد و اینگونه او نخستین پریود خود را تجربه میکند. هنگامی که بورلی غرق در خون گوشهای نشسته و زانوی غم بغل گرفته متعجب است که چطور پدرش آنچه او میبیند را مشاهده نمیکند. برای تسکین بورلی از این حمام خون گروه دوستانش او را در مییابند.
این ماجرای نجات فرد توسط افراد گروه تقریبا برای همه اعضا در طول فیلم رخ میدهد تا آنجایی که در بخشی از فیلم بورلی به آنها میگوید دلقک(پنیوایز) اگر نتوانسته ما را بکشد بخاطر با هم بودن ماست. پس آنها در مرحلهای بعد از پذیرشِ ترسهای وجودیشان به این امر واقف شدند که اتحادشان تنها روش غلبه بر پنیوایز است.
اعضای گروه بازندگان دو بار، وارد خانه متروکه میشوند در مرتبه اول با مواجهه ترسهایشان از آنجا میگریزند. تا ورود دوباره اعضا به خانه متروکه و کشف چاه عمیق داخل آن مهمترین اتفاقات و تغییرات هیجانی افراد گروه در فیلم رخ میدهد که بی ارتباط با آخرین گفتههای بورلی نیست: اگر با هم باشیم او نمیتواند به ما صدمه بزند. این وقایع را مرور کنیم: بورلی و هنری هر دو از پدرهایشان آسیب دیده اند و در سکانسهای متوالی دست به کشتن آنها میزنند. بورلی و هنری زمانی دست به قتل پدرانشان میزنند که تسلیم پنی وایز شدهاند. بن در کتابخانه با ترسهایش مواجه میشود و ادی قدرت تحکمی مادرش را زیر سوال میبرد و از مراقبتهای وسواس گونه او انتقاد میکند، مایک با چهرهای مصمم گوسفندان را سلاخی میکند و استنلی در کنیسا سخنرانی مذهبی میکند.
چیزی که دوباره جمع گروه بازندگان را برای ورود به خانه قدیمی به آنجا میکشاند گرفتار شدن بورلی در چنگال پنیوایز است هنگامی که نتوانست بر ترسهایش غلبه کند، آنگاه که برای نجات خودش، پدر متجاوزش را به قتل میرساند. گروه دوستان برای دومین بار وارد خانه متروکه شدهاند تا بورلی را نجات دهند. گروه در آن مکان موفق به کشف چاه میشوند. در متون مختلف روانکاوی همواره دسترسی به ناخودآگاه مترادف با پایین رفته به سمت ضمیر پنهان بوده و این استعاره فرود آمدن آنقدر عینی است که در افرادی که مورد هیپنوز قرار میگیرند نیز شاهد آن هستیم که بیان میکنند از پلههایی به سمت پایین حرکت میکردم یا به عمق یک زیرزمین میرفتم و در کلیه موارد هیپنوز شونده سقوط یا نزول به قعر فضاهایی را تجربه میکند که فیلمساز به درستی از این فضاها استفاده کرده، درفیلم آلیس در سرزمین عجایب نیز شاهد نمادهای اینچنینی هستیم. مورد دیگری که جالب توجه است آن است که هنگامی که بورلی در قعر این چاه به خودش میآید فضایی را مشاهده میکند که از دیدگاه روانکاوی قابل تامل است.
فضایی مملو از وسایل قدیمی، که کف آن را فاضلاب و مرکز آن به سمت نور، اجسام و افراد گمشده معلق هستند. فضا پر از وسایل کهنه واسباب بازیهای کودکی و هرچیزیست که در تاریخ زندگی به دست فراموشی سپرده شدهاند، شاید بتوان گفت این بخش از فیلم الگوی مناسبی از محتوای ضمیر ناخودآگاه را به تصویر میکشد.
هنریِ جنون زده برای مقابله با آنها سر میرسد بعد از یک درگیری کوتاه با مایک، هنری مغلوب مایک شده و با ضربه مایک به عمق چاق سقوط میکند، نه آنجایی که گروه خودشان را رساندهاند به عمیقترین نقطه (از دیدگاه روانکاوی، هرچه در ضمیر نا خودآگاه فرو میرویم به بخشهای خطرناکتری خواهیم رسید بخشهایی که مواجهه فرد با آن بسیاد دردناک و غیرقابل تحمل خواهد بود).
با ورود اعضای گروه به داخل محیطی که بورلی درآنجا گرفتار است همهء ترسها به شکل عریانی خودشان را با صورتهای مخوف ذهنی برملا میکنند (در روانکاوی از آن به شل شدن تداعیها یاد میشود و مشاهده رمزآلود و غیر مستقیم (استعاره، چنانکه در خوابها مشاهده میشود) فشارهای روانی، خود را نمایان میکند، چیزهایی که در حالت هوشیاری آنقدر روشن و قابل مشاهده و احساس نیست). در این حالت دیگر هیچ مقاومتی وجود ندارد و ترسها با چهرههای خوفناک خود سر بر میآورند. بورلی که در مواجهه با نماد ترس، میرود تا در این جهان تاریک غوطهور شود توسط دوستانش مهار میشود. آنها متوجه مسخ او توسط دلقک میشوند و از نجات او ناامیدند تا اینکه بن که پسر عاشق پیشه فیلم است و از ابتدای فیلم علاقه به بورلی را در دل میپروراند با بوسهای عاشقانه او را از این خواب بیدار میکند (همانند بوسه واقعی عشق، که شاهزاده طلسم شده (داستانهای اساطیری غرب) را به زندگانی برمیگرداند).
نویسنده با بیان اینکه چطور عشق، تنها راه نجات فردیست که در چنین عمقی از وجود تاریک خود محبوس آمده، درمان جادویی و قدرت عشق را نشان میدهد. اما در پایان، پنیوایز که در محیط قدرت خود، آنها را در نزدیکی سقوط میبیند تمام تلاشش را برای نابودی آنها بکار میبرد. او با تمام روشهایی که بتوان اعضا را تضعیف کرد به سراغشان میآید: با شمایل جرجی به سراغ بیل میرود و با شکل پدر به سراغ بورلی، با نماد وحشت دینی به سراغ استنلی میرود و با چهره بیماری و میکرب به سراغ ادی و تمامی آنها را امتحان میکند. گروه بازندگان اینبار همچنانکه در طول دوستی با هم موفق به مواجهه و نبرد با هراسهای خود شده بودند در این مکان که قدرت در دست پنیوایز است نیز در نهایت موفق به سرکوب او میشوند، در پایان پنیوایز خود را به چاهی عمیقتر نزول میدهد تا نویسنده بار دیگر تاکید کند آنچه در ناخودآگاه هست از بین نخواهد رفت بلکه سرکوب شده و به عمق میرود (مسئله ای که با نظریات روانکاوی همخوانی کامل دارد). اعضای گروه بازندگان که دیگر اسم با مسمایی برای آنها نیست (چنانکه ادی نوشته روی گچ دستش را از لوزر با لاور تغییر داده است) در صحنه پایانی، بیل را در سوگواری برای برادرش همراهی میکنند.
اعضا میدانند که: "آنچه در ضمیر ناخودآگاه فرو میرود روزی با چهرهای مخوفتر سربر خواهد آورد" (فروید). بنابر این با خون خود پیمان برادری میبندند تا بار دیگر اگر پنیوایز خروج کرد با هم به مقابله با او برخیزند..
نگارنده: سیدمرتضی احمدی منش، روانشناس بالینی
دیدگاه خود را بنویسید